ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
مادرش الزایمر داشت
بهش گفت مادر یه بیماری داری . باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان
مادر گفت چه بیماری ؟
گفت آلزایمر
گفت یعنی همچیو فراموش میکنی
مادر گفت مثل اینکه خودتم همین بیماری رو داری
گفت : چطور ؟
مادر گفت انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم ...
چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی ...
کمر خم کردم تا قد راست کنی ...
پسر رفت تو ی فکر ...
برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش
گفت : براچی ؟
گفت : به خاطر کاری که میخواستم بکنم
مادر گفت :
من که چیزی یادم نمیاد ...
تقدیم به همه ی مادرها